جدول جو
جدول جو

معنی زباله دان - جستجوی لغت در جدول جو

زباله دان
جایی یا ظرفی که در آن خاکروبه و آشغال می ریزند، خاکروبه دان
تصویری از زباله دان
تصویر زباله دان
فرهنگ فارسی عمید
زباله دان
(زُ لَ / لِ)
جای یا ظرفی که برای ریختن خاکروبه و کثافات در منزل و غیره تعیین میشود. رجوع به مزبله و خاکروبه دان شود
لغت نامه دهخدا
زباله دان
ظرفی که برای ریختن خاکروبه و کثافات در منزل و غیره تعیین میشود
تصویری از زباله دان
تصویر زباله دان
فرهنگ لغت هوشیار
زباله دان
مزبله، جای انداختن زباله، جای بسیار کثیف
تصویری از زباله دان
تصویر زباله دان
فرهنگ فارسی معین
زباله دان
آشغالدانی، مزبله
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاله دان
تصویر کاله دان
سبدی که زنان گلوله های پنبه و نخ های ریسیده را در آن می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان دان
تصویر زبان دان
کسی که غیر از زبان مادری خود زبان دیگر هم می داند، کنایه از زبان آور، سخن دان، فصیح و بلیغ، برای مثال زبان دانی آمد به صاحبدلی / که محکم فرومانده ام در گلی (سعدی۱ - ۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زغال دان
تصویر زغال دان
انبار زغال، جای ریختن زغال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبانه دار
تصویر زبانه دار
دارای زبانه، آنچه دارای پره یا برآمدگی شبیه زبان باشد، شعله دار، شعله ور
فرهنگ فارسی عمید
(زِ)
جایی که خس و خاک و خاشاک و مانند آن در آنجا بیندازند. (آنندراج). مزبله و زبیلدان و جائی که در آن خاکروبه جمع می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
سلّه که زنان در آن گاله و ریسمان نهند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
محلی است به سپاهان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
سله و سبدی باشد که زنان پنبۀ رشته و ریسمان رشته شده را در آن گذارند. (برهان) (آنندراج). قفّه، کدوی خشک میان تهی که در وی زنان پنبه نهند. (منتهی الارب). عرناس، جای پاغندۀ پنبه زنان. (منتهی الارب). عرناسه. (مهذب الاسماء). کلادان، صندوق قماش که جوف آن امتعه می گذارند و از جایی بجایی میبرند. (از شعوری ج 2 ورق 251 ب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اهل زبان. مترجم و کسی که زبانهای متعدد میداند. (ناظم الاطباء). شخصی را گویند که همه زبانها را بداند. (برهان قاطع). آنکه همه زبانها را داند و بیان و ترجمه تواند. (انجمن آرای ناصری). آنکه زبانها را بداند و بیان و ترجمه بداند و تواند. (آنندراج) :
عشق بهین گوهری است گوهر دل کان او
دل عجمی صورتی است عشق زبان دان او.
خاقانی.
بی زبانان با زبان بی زبانی شکر حق
گفته وقت کشتن و حق را زبان دان دیده اند.
خاقانی.
زبان دان شوی در همه کشوری
نپوشد سخن بر تو از هر دری.
نظامی.
، فصیح و بلیغ. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). فصیح. (شرفنامه). کنایه از فصیح و بلیغ. (برهان قاطع). لسن. (منتهی الارب). زبان آور. سخندان. ادیب: تا بیدارترین و زیرکترین و زبان دان تر و عاقلتر از همگان بودندی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 92). و مشیر و ندیم و مونس او (شاپور) کسانی بودندی که هم بعقل و هم بفضل و ذکا و زبان دانی و آداب نفس آراسته بودندی. (فارسنامۀ ابن البلخی). و این هر سه مردمان اصیل عاقل و فاضل و زبان دان سدید بودندی. (فارسنامۀ ابن البلخی).
رباب از زبانها بلادیده چون من
بلا بیند آن کو زبان دان نماید.
خاقانی.
گر افسونگر از چاره سرتافتی
بمرد زبان دان فرج یافتی.
نظامی.
زبان دان مرد را زان نرگس مست
زبانی ماند و آن دیگر شد از دست.
نظامی.
زبان دان یکی مرد مردم شناس
طلب کرد کز کس ندارد هراس.
نظامی.
، مجازاً، شاعر. (ناظم الاطباء)، شاگرد را گویند. (برهان قاطع). شاگردی که سخن استاد را زود بفهمد و یاد گیرد. (آنندراج). کنایه از شاگرد باشد. (انجمن آرا) .شاگرد و تلمیذ. (ناظم الاطباء) :
پشت من از زبان شکسته شکست خرد
خردی هنوز طفل زبان دان کیستی.
خاقانی.
دل من پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش
دم تسلیم سر عشر و سر زانو دبستانش.
خاقانی.
، صاحب قیل و قال. (شرفنامه)، گویا بکلام زائده. (شرفنامه).
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
ملتهب. مشتعل. شعله کش. زبانه کش:
تا در شب انتظار بودند
چون شمع زبانه دار بودند.
نظامی (الحاقی).
رجوع به زبانه شود، آنچه دارای برآمدگی یا تکمه ای شبیه بزبان باشد. رجوع به زبانه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زبانه دار
تصویر زبانه دار
آنچه که دارای پره یا بر آمدگی شبیه زبان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاله دان
تصویر کاله دان
سله و سبدی که زنان پنبه رشتنی و ریسمان رشته شده را در آن گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاله دان
تصویر گاله دان
سله ای که زنان در آن گاله و ریسمان نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذباله دان
تصویر ذباله دان
جایی که در آن آشغال ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذباله دان
تصویر ذباله دان
جایی که در آن آشغال ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شماله دان
تصویر شماله دان
شمعدان
فرهنگ واژه فارسی سره